حازم یعنی مردداناوهوشیاردرکار, دوراندیش

وبلاگ حازم در تمام زمینه ها برای پیشرفت شما و بهتر شدن شرایطتان نظر ارائه می دهد.

حازم یعنی مردداناوهوشیاردرکار, دوراندیش

وبلاگ حازم در تمام زمینه ها برای پیشرفت شما و بهتر شدن شرایطتان نظر ارائه می دهد.

بعد چهارم و مفاهیم مربوطه در قرآن

ما در دنیای سه بعدی زندگی می کنیم هر چیزی طول ، عرض و ارتفاع دارد.بعد چهارم بعد زمان است. چشم ما فقط می تواند اجسام 1 ، 2 و 3 بعدی را ببیند  اجسامی که بعد بیش از 3 بعد داشته باشند را نمی توانیم ببینیم. سایه جسم 4 بعدی هم چون فقط 3 بعد دارد می بیند.ما فقط سایه بعد چهارم را با چشم می بینیم. 

بعد پنجم بعد انرژی است.بر خلاف جسم 4 بعدی که سایه آن 3 بعدی است و می توانیم سایه اش را ببینیم حتی سایه اجسام پنج بعدی  چون 4 بعدی است در دنیای ما قابل مشاهده نیستند. خداوند در سوره ها و آیات مختلفی اشاره کرده که چون در بعد پنجم است توسط انسان دیده نمی شود.ماندد سوره اعراف آیه ۱۴۳ یا سوره نحل آیات ۴۸ و ۴۹. 

پارادوکس دو قلوهای انیشتن چیست؟ 

اگر یکی از 2 قلوها با سفینه ای که سرعتی نزدیک به سرعت نور دارد به سفری60 ساله در فضا برود ( 30 سال رفت و 30 سال برگشت) و قل دیگر او در زمین زندگی کند زمان برای کسی که به فضا رفته 60 سال ولی برای کسی که در زمین مانده 4000000 سال گذشته است !!!

هر سال زندگی در بعد چهارم معادل 66666سال زندگی در بعد سوم یا سال زمینی است. 

بر اساس قرآن قیامت چقدر طول می کشد؟ 

فرشتگان و روح (فرشته مخصوص) به سوى او عروج مى‏کنند در آن روزى که مقدارش پنجاه هزار سال است. سوره معراج آیه ۴. شاید به نظر بعضی مغرضان این حرف مسخره به نظر آید.اما از لحاظ علمی قابل اثبات است. 

بر طبق نظریه دوقلو ها هر روز زندگی در بعد چهارم معادل 182 سال و 7 ماه زمینی است.هر ساعت در بعد چهارم معادل 7 سال و 7 ماه زمینی است.   

یعنی ۵۰ هزار سال زمینی فقط نه ماه در بعد چهارم است. به مانند همان نه ماهی که ما از رحم مادر خارج می شویم و به همان اندازه طول می کشد که به سوی خدا باز گردیم. 

جریان یک شب قدر و هزار ماه

•         هر ساعت در بعد چهارم  معادل 91 ماه و 10 روز در بعد سوم است.

•         1000 ماه معادل 10.95 ساعت یعنی 10 ساعت و 57 دقیقه است.

فاصله اذان مغرب تا اذان صبح شب محسوب می شود که امسال در شب بیست و سوم این فاصله معادل 10 ساعت و 20 دقیقه بود. 

وقتی که بعد از مرگ از ما سوال می شود؟

سوره مومنون

(خداوند) مى‏گوید چند سال در روى زمین توقف کرده‏اید.(112)در پاسخ مى‏گویند: تنها به اندازه یک روز یا قسمتى از یک روز! از آنها که مى‏توانند بشمارند سؤ ال فرما.(113)مى گوید (آرى) شما مقدار کمى توقف کردید اگر مى‏دانستید!(114) 

سوره احقاف  

بنابراین صبر کن آن گونه که پیامبران اولو العزم شکیبائى کردند و براى (عذاب) آنها شتاب مکن، هنگامى که وعده‏هائى را که به آنها داده شد مى‏بینند احساس مى‏کنند که گوئى فقط ساعتى از یکروز در دنیا توقف داشتند، این ابلاغى است براى همگان، آیا جز قوم فاسق هلاک مى‏شوند؟ آیه 35 

کسی که حتی 100 سال در این جهان زندگی کرده اند فقط 13 ساعت و 10 دقیقه در بعد چهارم از مرگش می گذرد یعنی بخشی از یک روز 

پس می توان نتیجه گرفت که تمامی آیات قرآن از استدلال و منطقی بر خوردار است که هنوز بسیاری از آن بر ما معلوم نگردیده است.

خاطره ای از آرون گاندی

دکتر آرون گاندی، نوۀ مهاتما گاندی و مؤسّس مؤسّسۀ "ام ‌کی ‌گاندی برای عدم خشونت"، داستان زیر را به عنوان نمونه ای از عدم خشونت والدین در تربیت فرزند بیان میکند:
شانزده ساله بودم و با پدر و مادرم در مؤسّسه ای که پدربزرگم در فاصلۀ هجده مایلی دِربِن (Durban)، در افریقای جنوبی، در وسط تأسیسات تولید قند و شکر،تأسیس کرده بود زندگی میکردم.  ما آنقدر دور از شهر بودیم که هیچ همسایه ای نداشتیم و من و دو خواهرم همیشه منتظر فرصتی بودیم که برای دیدن دوستان یا رفتن به سینما به شهر برویم.
یک روز پدرم از من خواست او را با اتومبیل به شهر ببرم زیرا کنفرانس یک روزه ای قرار بود تشکیل شود و من هم فرصت را غنیمت دانستم.  چون عازم شهر بودم، مادرم فهرستی از خوار و بار مورد نیاز را نوشت و به من داد و، چون تمام روز را در شهر بودم، پدرم از من خواست که چند کار دیگر را هم انجام بدهم، از جمله بردن اتومبیل برای سرویس به تعمیرگاه بود.
وقتی پدرم را آن روز صبح پیاده کردم، گفت: "ساعت 5 همین جا منتظرت هستم که با هم به منزل برگردیم."  بعد از آن که شتابان کارها را انجام دادم، مستقیماً به نزدیکترین سینما رفتم. آنقدر مجذوب بازی جان وین در دو نقش بودم که زمان را فراموش کردم.  ساعت 5/5 بود که یادم آمد. دوان دوان به تعمیرگاه رفتم و اتومبیل را گرفتم و شتابان به جایی رفتم که پدرم منتظر بود. وقتی رسیدم ساعت تقریباً شش شده بود.
پدرم با نگرانی پرسید، "چرا دیر کردی؟" آنقدر شرمنده بودم که نتوانستم بگویم مشغول تماشای فیلم وسترن جان وین بودم و بدین لحاظ گفتم، "اتومبیل حاضر نبود؛ مجبور شدم منتظر بمانم." ولی متوجّه نبودم که پدرم قبلاً به تعمیرگاه زنگ زده بود.
مچ مرا گرفت و گفت، "در روش من برای تربیت تو نقصی وجود داشته که به تو اعتماد به نفس لازم را نداده که به من راست بگویی. برای آن که بفهمم نقص کار کجا است و من کجا در تربیت تو اشتباه کرده ام، این هجده مایل را پیاده میروم که در این خصوص فکر کنم."
پدرم با آن لباس و کفش مخصوص مهمانی، در میان تاریکی، در جادّه های تیره و تار و بس ناهموار پیاده به راه افتاد. نمی توانستم او را تنها بگذارم. مدّت پنج ساعت و نیم پشت سرش اتومبیل میراندم و پدرم را که به علّت دروغ احمقانه ای که بر زبان رانده بودم غرق ناراحتی و اندوه بود نگاه میکردم.
همان جا و همان وقت تصمیم گرفت دیگر هرگز دروغ نگویم. غالباً دربارۀ آن واقعه فکر میکنم و از خودم می پرسم، اگر او مرا، به همان طریقی که ما فرزندانمان را تنبیه میکنیم، مجازات میکرد، آیا اصلاً درسم را خوب فرا میگرفتم.  تصوّر نمیکنم.  از مجازات متأثّر میشدم امّا به کارم ادامه میدادم. امّا این عمل سادۀ عاری از خشونت آنقدر نیرومند بود که هنوز در ذهنم زنده است گویی همین دیروز رخ داده است. این است قوّۀ عدم خشونت.
 
A Recollection by Dr Arun Gandhi
Dr Arun Gandhi, grandson of Mahatma Gandhi and founder of the M.K. Gandhi Institute for non-violence, has shared the following story as an example of nonviolencein parenting.
‘I was 16-years-old and living with my parents at the institute my grandfather had founded 18 miles outside of Durban, South Africa, in the middle of the sugar plantations. We were deep in the country and had no neighbours, so my two sisters and I would always look forward to going to town to visit friends or go to
the movies.
One day my father asked me to drive him to town for an all day conference, and I jumped at the chance. Since I was going to town, my mother gave me a list of groceries she needed and, since I had all day in town, my father asked me to take care of several pending chores, such as getting the car serviced.
When I dropped my father off that morning, he said, “I will meet you here at 5.00pm and we will go home together”. After hurriedly completing my chores, I went straight to the nearest movie theatre. I got so engrossed in a John Wayne double-feature that I forgot the time. It was 5.30 before I remembered. By the time I ran to the garage and got the car and hurried to where my father was waiting for me, it was almost 6.00pm.
He anxiously asked me, “Why were you late?” I was so ashamed to tell him I was watching a John Wayne western movie that I said, “The car wasn’t ready, so I had to wait,” not realizing he had already called the garage.
When he caught me in the lie he said, “There’s something wrong in the way I brought you up that didn’t give you the confidence to tell me the truth. In order to figure out where I went wrong with you, I’m going to walk home 18 miles and think about it.”
So dressed in his suit and dress shoes, he began to walk home in the dark on mostly unpaved, unlit roads. I couldn’t leave him, so for five and a half hours I drove behind him, watching my father go through agony for a stupid lie that I
uttered.
I decided then and there that I was never going to lie again. I often think about that episode and wonder, if he had punished me the way we punish our children, whether I would have learned a lesson at all. I don’t think so. I would have suffered the punishment and gone on doing the same thing. But this single nonviolent action was so powerful that it is still as if it happened yesterday. That is the power of non-violence. – Dr Arun Gandhi