- قانون حد توانایی می گوید: همیشه برای انجام ضروری ترین کارها زمان کافی وجود دارد.
- قانون کاشت و برداشت، اصل و اساسی زندگی بشر است. شما امروز محصولی را برداشت می کنید که در گذشته بذر آن را کاشته اید.
- قانون حذف گزینه ها می گوید: انجام یک کار مستلزم صرف نظر از انجام کارهای دیگر است.
- مدام از خودتان بپرسید : آیا کاری که مشغول انجام آن هستم " بیشترین بازده برای وقت صرف شده " را دارد یا نه؟
- آینده متعلق به افراد با قابلیت است.
- احساس منفی، ترمز موفقیت ماست؛ ترمزهای خود را رها کنید.
- سه درصد از درآمدتان را برای یادگیری مداوم روی خودتان سرمایه گذاری کنید.
- در هر شرایط مالی که هستید، زمانی که بخواهید دیگر کار نکنید، باید بتوانید یک سال آینده را با همان شرایطی که اکنون دارید، سپری کنید؛ بدون هیچگونه درآمدی.
- شما آهنربایی زنده هستید؛ در مورد هر چه بیندیشید، همان را به سمت خود میکشید.
- اگر دو کار مهم را پیش رو دارید، اول کاری را که بزرگتر، سخت تر و مهمتر است، انجام بدهید. خود را موظف کنید که بلافاصله دست به کار شوید و آنقدر ایستادگی به خرج دهید تا کار تمام شود، پیش از آنکه دست به انجام کار دیگری بزنید.
- راحت طلبی، دشمن شماره یک شهامت و اعتماد به نفس است.
هنوز پس از شش سال سکونت در این کلانشهر، نمیدانم تهرانیها از کجا پول در میآورند !!!!
لطفا" مطالعه کنید خیلی جالبه
در این نوشتار که به قلم توماس اردبرینک، خبرنگار دائمی ان.آر.سی در ایران است میخوانیم:
هنوز پس از شش سال سکونت در این کلانشهر، نمیدانم تهرانیها از کجا پول در میآورند. بسیاری افراد در نگاه اول به نظر میآید که هیچ درآمدی ندارند یا درآمدشان ۳۰۰ یورو بیشتر نیست. ۳۰۰ یورو نسبت به پولی که برای زندگی در تهران لازم است، انعامی بیش نیست. با علم بر اینکه تورم در ایران بالاتر از ۲۵ درصد است، نظام همگانی پرداخت هزینه خرید خانه با اقساط وجود ندارد و کمکهزینههایی که دولت به بیکاران میدهد، در حداقل قرار دارد، این پدیده که ساکنان تهران باز هم دستشان به دهانشان میرسد، یک راز عجیب است. البته چنین نتیجه باید گرفت که وضع زندگی تهرانیها دشوار است. با همه دشواریها مردم باز هم پول برای خرج کردن دارند. این احتمالاً به خلاقیت بیانتهای آنان در به دست آوردن سود برمیگردد. کسی که در ایران میخواهد سود کند، باید ۲۴ ساعت در فکر پول باشد.
تهرانیها هم به صحبت زیاد در مورد پول علاقه وافری دارند؛ چه در جشنها، چه در تشیع جنازه، در فروشگاهها، در سونا یا در تاکسی؛ فرقی ندارد.این عادت بدی به حساب نمیآید؛ بلکه جزئی است از بازی زندگی. تبادل افکار در مورد روشهای جدید درآمد همیشه ممکن است امکانات جدیدی را پیش پای فرد قرار بدهد. فکر کردن به پول در ایران یک نیاز تلخ است، چرا که حکومت ایران، هر چه هم اسلامی و مهرورز باشد (یا وانمود کند که هست) باز این تکتک خود افراد هستند که باید آب خود را از گلیم بالا بکشند.
در کشور بستهای مانند ایران با تعداد فراوانی قوانین دولتی که آزادی فردی را محدود میکند (برای نمونه قوانین لباس، قوانین الکل) فرد میتواند با پول یک تکه از آزادی را در بازار سیاه برای خود بخرد. بازار سیاهی که همهی چیزهای ممنوع در آن یافت میشود. با پول میتوانی فرزندت را برای تحصیل به خارج بفرستی؛ خانه بزرگتری بخری تا دیوارهای باز هم بلندترش دنیای بیرون را پس بزند؛ و هر وقت به هنگام کار اشتباهی گیر افتادی، بتوانی به پلیس رشوه بدهی. نمایندگان طبقه متوسط ایران، به ویژه شهرنشینان کلانشهر تهران، از همان نوجوانی کار بر روی ساختن یک وضعیت مطمئن مالی را آغاز میکنند.
سنتهای ایرانی طی سدههای متمادی یک طرح نبوغآمیز مالی برای زندگی و آینده افراد ترتیب داده است. روش آنها مانند هلند، ایجاد یک حساب بانکی پسانداز برای کودک نیست؛ بلکه سیستمی است که طبق آن باید فرزندان و نوههای شخص هم دارای مسکن شوند. پرداخت بهای خانه با اقساط به سبکی که در اروپا وجود دارد، یعنی با بهرههای نسبتاً پایین و قسطهایی که چندین دهه طول میکشد، در ایران وجود ندارد اما داماد و عروس جوان روی این حساب میکنند که خانواده داماد خانه را برایشان خواهد خرید و خانواده عروس وسایل خانه را. برای رسیدن به چنین لحظهای یک عمر سرمایهگذاری هوشمندانه پشت سر گذاشته شده است. به تازگی یک بانوی جوان از دوستان من با پزشکی ازدواج کرد. با اینکه والدین او بایستی هزینههای خرید خانه را متقبل میشدند؛ ولی پدر عروس هم چندین قطعه زمین مختلف را که طی سالها خریداری کرده بود، فروخت تا بتواند هزینه وسایل منزل دخترش را بپردازد (تلویزیونهای بزرگ و مبلهای مجلل). بر طبق سنت، او از همان زمان تولد دخترش چند قطعه زمین خریده بود. قیمت این زمینها به شدت بالا رفته بود. یکی از زبانزدهای ایرانیان این است که بهای خانه و زمین در ایران هیچوقت پایین نمیرود. هر خانوادهای که بتواند در مسکن سرمایهگذاری کند، حتماً این کار را برای روز مبادا هم که شده، انجام میدهد. اما برای رسیدن به اطمینان مالی در ایران به چیزی بیش از خانه و زمین نیاز داری.
بیشتر از ۸۰ درصد اقتصاد ایران در دست دولت است و ۲۰ درصد بقیه اکثراً در دست بازاریان و فعالان اقتصادی طبقه متوسط. یکی از راههای موفقیت در ایران این است که از طرقی به دفاتر نمایندگی وارد شوی و حق فروش یک مارک یا محصول را در ایران نمایندگی کنی. دفترهای نمایندگی در تمام اشکال و انواع و با اینکه محبوب هستند، در تمام درجات مختلف موفقیت در ایران یافت میشوند.شخصی هست که حق انحصاری فروش آسانسورهای اوتیس را گرفته و تاجر دیگری فروشنده انحصاری متههای ماشینی مارک بوش است.
زندگی ایران، یک زندگی پر از ریسک است. ایران کشوری است که در آن دولت، یکشبه بهرهها را نصف میکند و اسراییل را تهدید به بمباران میکند؛ با همه آثار پیشبینیناپذیر.شاید برای همین هم هست که ایرانیها سرمایهگذاران خطرپذیری هستند. طرز نگرش مردم به سرمایهگذاری هم با کشورهای دیگر فرق دارد. وقتی میگویم که قسط خرید مسکن در هلند کمی بالای ۵.۵ درصد است، دوستان ایرانیام با تعجب میپرسند که پس چرا من درجا ۱۰ خانه نمیخرم؟ در ایران برای خرید مسکن تنها می شود وامهای کوتاهمدت گرفت؛ با بهرههایی بسیار بالاتر از ۳۰ درصد.
پسانداز در ایران، کار ابلهان است. تورم همیشگی باعث میشود که ارزش پول پایین بیاید؛ بنابراین باید با پول کار کنی. بیشتر ایرانیها معتقدند که دم غنیمت است. برای همین هم بیشتر پول به دست آمده را با همان سرعت خرج اجناس لوکس میکنند تا وجهه بالاتری به دست بیاورند. هر کس دشت خوبی داشته سریعاً یک ماشین گرانقیمت یا کیف و لباس گران میخرد؛ چرا که همسایهها باید ببینند که وضع ایشان خوب است. در مهمانیها و عروسیها هم همه با علاقه، وضع مالی دیگران را بررسی میکنند. کسانی که پول دارند، حتی اگر این پول را از طریق تماس با حکومت به دست آورده باشند، به چشم افراد موفق دیده میشوند.
یکی از پرسشهای استاندارد به هنگام غیبت از همسایه جدید یا داماد و شوهر جدید دخترخاله این است که: پولداره؟ در مورد هر تازهوارد به محفل بستگان ایشان هم که هنوز نردههای زیادی را از نردبان اجتماع باید بالا برود گفته میشود: «انشاءالله زود پولدار میشه» چرا که همه در ایران لزوم رسیدن به رفاه را درک میکنند. حتی از آن هم فراتر، تلاش برای دستیابی به این رفاه، برای ایرانی یک نوع سبک زندگی شده است. جالب اینجاست که :
در ایران پولدار شدن به هر قیمتی نوعی زرنگی به حساب می آید و انسانهای سالم و بی پول بی عرضه تلقی می شوند.
در ایران استاندارد قیمت وجود ندارد یعنی ممکن است برای خرید یک کالا از دو مغازه دو قیمت متفاوت بپردازید یا اینکه کرایه ماشین را در هر بار استفاده از مسافرکشها متفاوت پرداخت کنی همیشه میشود دعوای بین مسافرکشها و مسافران را بر سر قیمت مشاهده کرد. بزرگترین درآمد دولت ایران بعد منابع زیر زمینی کسب درآمد از مردم میباشد . در ایران دولت سیم کارت گوشی همراه ، خط تلفن ، معافیت سربازی و ... میفروشد. دولت مرزها را بسته و اجازه ورود کالاهای ارزان را نمیدهد تا خود دولت به میزان بالاتر آن را به مردم بفروشد. جالب اینجاست مردم ایران به شدت از این وضعیت راضی بوده و با تمام توان از این سیستم حمایت میکنند حتی اگر با کمی غرغر از آن انتقاد کنند.
"اگر یک فلج، قهرمان دو و میدانی نشود، خود مقصر است". این جمله کنایه از توانایی و نیروی عظیم نهفته در وجود آدمی است.
ویلما رودالف یک حقیقت زنده از این ماجراست.
ویلما رودالف (۲۳ ژوئن ۱۹۴۰ - ۱۲ نوامبر ۱۹۹۴) دونده زن آمریکایی بود. وی در دوران کودکی در آستانه فلج شدن از ناحیه کمر به پایین قرار گرفت اما با روحیه بالا نه تنها بیماری را پست سر گذاشت که قهرمان دو ومیدانی نیز شد. ویلما رادولف نخستین زن آمریکایی است که در مسابقات المپیک رُم، موفق به کسب ۳ مدال طلا در رشته دو و میدانی زنان — دو ۱۰۰ متر سرعت ،۲۰۰ متر سرعت و ۴۰۰ متر امدادی — شد. وی همچنین به جهت سبک دویدنش به «غزال سیاه» ملقب گردید. وی از سویِ آژانس خبریِ اسوشیتد پرس به عنوان بهترین زن ورزشکار سالهای ۱۹۶۰ و ۱۹۶۱ شناخته شد. او از سویِ AAU جایزه یادبود سولیوان را برنده شد. پس از بازنشستگی از شرکت در مسابقات قهرمانی، وی تحصیلات دانشگاهی خود را به پایان رساند و در یک برنامه ویژه ی آموزش ورزش برایِ بچه های کلیمی توسط قهرمانان ورزشی، شرکت کرد.
نتیجه آزمایشات بر حیوانات به سادگی به ما نشان میدهند که چطور محدودیتهای ذهنی تحمیل شده از طرف محیط بر ما تاثیر میگذارد. آزمایشات انجام شده بر کَک، فیل و دلفین مثالهای خوبی هستند:
ککها حیوانات کوچک جالبی هستند. آنها گاز میگیرند و خیلی خوب میپرند. آنها به نسبت قدشان قهرمان پرش ارتفاع هستند.
اگر یک کک را در ظرفی قرار دهیم از آن بیرون میپرد. پس از مدتی روی ظرف را سرپوش میگذاریم تا ببینیم چه اتفاقی رخ میدهد.
کک میپرد و سرش به در ظرف میخورد و پایین میافتد. دوباره میپرد و همان اتفاق میافتد! این کار مدتی تکرار میکند.
سر انجام در ظرف را بر میداریم و کک دوباره میپرد ولی فقط تا همان ارتفاع!سرپوش برداشته شده درست است و محدودیت فیزیکی رفع شده است ولی کک فکر میکند این محدودیت همچنان ادامه دارد!
فیلها را میتوان با محدودیت ذهنی کنترل کرد.
پای فیلهای سیرک را در مواقعی که نمایش نمیدهند میبندند.بچه فیلها را با طنابهای کلفت و فیلهای بزرگ را با طنابهای نازک به نظر میآید که باید بر عکس باشد زیرا فیلهای پرقدرت به سادگی میتوانند میخ طنابها را از زمین بیرون بکشند ولی این کار را نمیکنند.
علت این است که آنها در بچگی طنابهای کلفت را کشیدهاند و سعی کردهاند خود را خلاص کنند و سرانجام روزی تسلیم شده و دست از این کار کشیدهاند.
از آن پس آنها تا انتهای طناب میروند و میایستند آنها این محدودیت را پذیرفتهاند.
دکتر ادن رایل یک فیلم آموزشی در مورد محدودیتهای تحمیلی تهیه کرده است. نام این فیلم "می توانید بر خود غلبه کنید" است.در این فیلم یک نوع دلفین در تانک بزرگی از آب قرار میگیرد.نوعی ماهی که غذای مورد علاقه دلفین است نیز در تانک ریخته میشود. دلفین به سرعت ماهیها را میخورد.
دلفین که گرسنه میشود تعدادی ماهی دیگر داخل تانک قرار میگیرند ولی این بار در ظروف شیشهای. دلفین به سمت آنها میآید ولی هر بار پس از برخورد با محافظ شیشهای به عقب رانده میشود پس از مدتی دلفین از حمله دست میکشد و وجود ماهیها را ندیده میگیرد.محافظ شیشهای برداشته میشود و ماهیها در داخل تانک به حرکت در میآیند.
آیا میدانید چه اتفاقی میافتد؟ دلفین از گرسنگی میمیرد غذای مورد علاقه او در اطرافش فراوان است ولی محدودیتی که دلفین پذیرفته است او را از گرسنگی میکشد.
از آنجا که نحوه عملکرد مغز جانوران از این نظر بسیار شبیه به هم است ما میتوانیم از این آزمایشات بفهمیم که ما هم محدودیتهایی را میپذیریم که واقعی نیستند.
به ما میگویند یا ما به خود میگوییم نمیتوان فلان کار را انجام داد و این برای ما یک واقعیت میشود.
محدودیتهای ذهنی به محدودیتهای واقعی تبدیل میشوند و به همان محکمی!
باید این سوال مهم را از خود بپرسیم که
"چه مقدار از آنچه ما واقعیت میپنداریم، واقعیت نیست بلکه پذیرش ماست؟"