فرض کنید زندگی همچون یک بازی است . قاعده این بازی چنین است که
بایستی پنج توپ را در آن واحد در هوا نگهدارید و مانع افتادنشان بر زمین
شوید. جنس یکی از آن توپها از لاستیک بوده و باقی آنها شیشه ای هستند. پر
واضح است که در صورت افتادن توپ پلاستیکی بر روی زمین، دوباره
نوسان کرده و بالا خواهد آمد، اما آن
چهار توپ دیگر به محض برخورد ، کاملا شکسته و خرد میشوند.
او در ادامه میگوید :
" آن چهار توپ شیشه ای عبارتند از خانواده ، سلامتی ، دوستان و روح
خودتان و توپ لاستیکی همان کارتان است"
کار را بر هیچ یک از عوامل فوق ترجیح ندهید، چون همیشه کاری برای کاسبی وجود دارد ولی دوستی که از دست رفت دیگر بر نمیگردد، خانواده ای
که از هم پاشید دیگر جمع نمیشود، سلامتی از دست رفته باز نمیگردد و روح آزرده دیگر آرامشی ندارد.
در ژوئیه 1951 م گروهی از دانشمندان معدن شناس روسی برای معدن یابی، مشغول زمین کاوی بودند که ناگهان به تخته چوب هایی پوسیده برخوردند و پس از کاوش بیشتر معلوم شد که آن جا چوب های بسیاری در زیر زمین وجود داشته که گذشت زمان، آنها را کهنه و پوسیده ساخته واز علایمی دریافتند که باید این چوب ها غیر عادی و مشتمل بر راز نهفته ای باشد.
این بود که با دقت کامل زمین را شکافتند و در نتیجه تخته چوب های پوسیده و چیزهای دیگری از آن جا در آوردند و در آن میان، تخته چوبی به شکل مستطیل یافتند که همه را به حیرت انداخت؛ زیرا بر اثر گذشت زمان کهنگی و پوسیدگی به تمام چوب ها راه یافته بود، جز این تخته که چهارده اینچ [1] طول و ده اینچ عرض داشت و حروفی چند بر آن نقش بسته بود.
دولت روس برای بررسی درباره ی این تخته چوب در 27 فوریه 1953 م کمیته ای تشکیل داد که اعضای آن باستان شناسان و استادان زبان های باستانی بودند و ما اکنون نام و عنوان آنان را در این جا می آوریم:
1- سولی نوف، استاد دانشگاه مسکو (بخش زبان ها)؛
2- ایفاهان خینو، استاد زبان های باستانی در دانشکده ی رچاینا؛
3- میثانن لوفارتگ، رئیس اداره ی باستان شناسی؛
4- تانمول گورت استاد زبان در دانشکده کیفرو؛
5-دی راکن عتیقه شناس و استاد دانشگاه لنین؛
6- ایم احمد کولاد، ناظم اداره ی تحقیق زتکومن؛
7- میجر کولتوف، [2] ناظر دفتر تحقیقات دانشکده ی استالین.
سرانجام پس از هشت ماه تحقیق و کاوش، اسرار آن تخته چوب برای کمیته کشف معلوم شد که این تخته چوب از کشتی نوح علیه السلام است که برای تیمن و مدد خواهی چیزهایی بر آن نوشته و بر کشتی نصب کرده است.
در وسط تخته چوب یک تصویر پنجه نمایی وجود داشت که عبارتی چند به زبان سامانی [3] بر آن نگاشته بر آن نگاشته بود.
کمیته تحقیق پس از هشت ماه فکر و دقت و زحمت نوشته مذکور را خواندند و به حروف روسی درآوردند.
ای خدای من!ای مدد کار من!
به لطف و مرحمت خود و به طفیل ذوات مقدس: محمد، ایلیا (علی)، شبر(حسن)، شبیر(حسین)، و فاطمه علیهم السلام دست مرا بگیر. این پنج وجود مقدس از همه با عظمت تر و واجب الاحترام هستند و تمام دنیای برای آنان بر پا شده است.
پروردگارا به واسطه نامشان مرا مدد فرمای.
تو می توانی همه را به راه راست هدایت نمایی [4] .
پاورقی
[1] اینچ تقریبا معادل دو ونیم سانتی متر است.
[2] در اثر پریدگی حروف، یقین ندارم نام های مذکور در این صفحه را کاملا صحیح نوشته باشم. علاوه بر این، اردو زبانان، برخی از الفاظ را غیر از ما استعمال می کنند، مانند: بانک و سانسکریت که نزد آنان بینک و سنسکریت استعمال می شود.
[3] زبان رایج در زمان حضرت نوح علیه السلام و تا چندی پس از آن زبان سامی یا سامانی بود و زبان های عبرانی، سریانی، قیهانی، قبطی، عربی و غیره، از شاخه های مختلف همان زبان است. اولاد حضرت نوح علیه السلام و معاصر آنان و نسل ایشان در هر سرزمین که سکونت گزیدند و آن جا را آباد کردند، همان زبان سامی را که همراه با تغییر معمولی بود، رواج دادند و رفته رفته، همان زبان ها ترقی کرده به شکل جدیدی در آمد.
محققان خط شناس و عالمان زبان های باستانی و تاریخ نگاران کاوشگر چنین دریافته اند که زبان ترکی، فارسی، زندی، پازندی، سانسکریت و غیره نیز از شاخه های زبان سامانی است. صرف نظر از ادعای این که عربی و سانسکریت، قدیم ترین زبان هاست و قطع نظر از این که محققان بریتانیا می گویند:
«زبان انگلیسی سر منشاء زبان ها است» زبان سامانی منشاء پیدایی و مصدر اکثر زبان هاست و رسم الخط آن در هر عصر دگرگونی یافته و شکل عجیب و غریبی به خود گرفته است.
[4] ماهنامه Taqalleh603 مسکو، نوامبر 1953؛
مجله Weekly _ Mirror 28 دسامبر 1954
روزنامه الهدی، قاهره، 31 مارس 1954.
ماهنامه Star of bartania چاپ لندن، ژانویه 1954؛
مجله Manchestor. Sunlight 23 ژانویه 1954؛
مجله Weekly MirrorLondon1 فوریه 1954.
آنجا که درخت بید به آب میرسد، یک بچه قورباغه و یک کرم همدیگر را دیدند، آنها توی چشمهای ریز هم نگاه کردند و عاشق هم شدند؛ کرم، رنگین کمان زیبای بچه قورباغه شد و بچه قورباغه، مروارید سیاه و درخشان کرم. بچه قورباغه گفت: من عاشق سرتا پای تو هستم. کرم گفت: من هم عاشق سرتا پای تو هستم. قول بده که هیچ وقت تغییر نمیکنی. بچه قورباغه گفت: قول میدهم. ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند؛ او تغییر کرد، درست مثل هوا که تغییر میکند.
دفعهی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه دو تا پا درآورده بود.کرم گفت: تو زیر قولت زدی! بچه قورباغه التماس کرد: من را ببخش دست خودم نبود؛ من این پاها را نمیخواهم! من فقط رنگین کمان زیبای خودم را میخواهم. کرم گفت: من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را میخواهم؛ قول بده که دیگر تغییر نمیکنی. بچه قورباغه گفت: قول میدهم.ولی مثل عوض شدن فصلها، دفعهی بعد که آنها همدیگر را دیدند، بچه قورباغه هم تغییر کرده بود. دو تا دست درآورده بود.کرم گریه کرد: این دفعهی دوم است که زیر قولت زدی. بچه قورباغه التماس کرد: من را ببخش. دست خودم نبود. من این دستها را نمیخواهم.
من فقط رنگین کمان زیبای خودم را میخواهم. کرم گفت: و من هم مروارید سیاه و درخشان خودم را.این دفعهی آخر است که میبخشمت.ولی بچه قورباغه نتوانست سر قولش بماند. او تغییر کرد، درست مثل دنیا که تغییر میکند.
دفعهی بعد که آن ها همدیگر را دیدند، او دم نداشت.کرم گفت: تو سه بار زیر قولت زدی و حالا هم دیگر دل من را شکستی.بچه قورباغه گفت: ولی تو رنگین کمان زیبای من هستی. کرم گفت: آره، ولی تو دیگر مروارید سیاه ودرخشان من نیستی. خداحافظ.کرم از شاخه ی بید بالا رفت و آنقدر به حال خودش گریه کرد تا خوابش برد. یک شب گرم و مهتابی، کرم از خواب بیدار شد. آسمان عوض شده بود، درخت ها عوض شده بودند، همه چیز عوض شده بود؛ اما علاقهی او به بچه قورباغه تغییر نکرده بود.
با این که بچه قورباغه زیر قولش زده بود؛ اما او تصمیم گرفت ببخشدش. بال هایش را خشک کرد. بال بال زد و پایین رفت تا بچه قورباغه را پیدا کند. آنجا که درخت بید به آب می رسد، یک قورباغه روی یک برگ گل سوسن نشسته بود.پروانه گفت: بخشید شما مروارید. ولی قبل از اینکه بتواند بگوید «سیاه و درخشانم را ندیدید؟» قورباغه بالا جهید و او را بلعید و درسته قورتش داد.و حالا قورباغه آنجا منتظر است. با شیفتگی به رنگین کمان زیبایش فکر میکند و نمی داند که کجا رفته!
تعدادى از متخصصان این پرسش را از گروهى از بچه هاى ٤ تا ٨ ساله پرسیدند که: «عشق یعنى چه؟»/span>>/>
پاسخ هایى که دریافت شد عمیق تر و جامع تر از حدّ تصوّر هر کس بود. در اینجا بعضى از این پاسخ را براى شما می آوریم:
• هنگامى که مادربزرگم آرتروز گرفت دیگر نمی توانست دولا شود و ناخنهاى پایش را لاک بزند. بنابراین، پدربزرگم همیشه این کار را براى او می کرد، حتى وقتى دستهاى خودش هم آرتروز گرفت. این یعنى عشق. (ربکا، ٨ ساله)
• وقتى یک نفر عاشق شما باشد، جورى که اسمتان را صدا می کند متفاوت است. شما میدانید که اسمتان در دهن او در جاى امنى قرار دارد. (بیلى، ٤ ساله)
• عشق هنگامى است که یک دختر به صورتش عطر می زند و یک پسر به صورتش ادوکلن می زند و با هم بیرون می روند و همدیگر را بو می کنند. (کارل، ٥ ساله)
• عشق هنگامى است که شما براى غذا خوردن به رستوران می روید و بیشتر سیب زمینى سرخ کرده هایتان را به یکنفر می دهید بدون آن که او را وادار کنید تا او هم مال خودش را به شما بدهد. (کریس، ٦ ساله)
• عشق هنگامى است که مامانم براى پدرم قهوه درست می کند و قبل از آن که جلوى او بگذارد آن را می چشد تا مطمئن شود که مزه اش خوب است. (دنى، ٧ ساله)
• عشق هنگامى است که دو نفر همیشه همدیگر را می بوسند و وقتى از بوسیدن خسته شدند هنوز می خواهند در کنار هم باشند و با هم بیشتر حرف بزنند. مامان و باباى من اینجورى هستند. (امیلى، ٨ ساله)
• اگر می خواهید یاد بگیرید که چه جورى عشق بورزید باید از دوستى که ازش بدتان می آید شروع کنید. (نیکا، ٦ ساله)
(ما به چند میلیون نیکاى دیگر در این سیاره نیاز داریم)
• عشق هنگامى است که به یکنفر بگوئید از پیراهنش خوشتان می آید و بعد از آن او هر روز آن پیراهن را بپوشد. (نوئل، ٧ ساله)
• عشق شبیه یک پیرزن کوچولو و یک پیرمرد کوچولو است که پس از سالهاى طولانى هنوز همدیگر را دوست دارند. (تامى، ٦ ساله)
• عشق هنگامى است که مامان بهترین تکه مرغ را به بابا میدهد. (الین، ٥ ساله)
• هنگامى که شما عاشق یک نفر باشید، مژه هایتان بالا و پائین میرود و ستاره هاى کوچک از بین آنها خارج می شود. (کارن، ٧ ساله)
• شما نباید به یکنفر بگوئید که عاشقش هستید مگر وقتى که واقعاً منظورتان همین باشد. اما اگر واقعاً منظورتان این است باید آن را زیاد بگوئید. مردم معمولاً فراموش میکنند. (جسیکا، ٨ ساله)
و سرانجام ...
برنده ما یک پسر چهارساله بود که پیرمرد همسایه شان به تازگى همسرش را از دست داده بود. پسرک وقتى گریه کردن پیرمرد را دید، به حیاط خانه آنها رفت و از زانوى او بالا رفت و همانجا نشست. وقتى مادرش پرسید به مرد همسایه چه گفتی؟ پسرک گفت: هیچى، فقط کمکش کردم که گریه کند"
محمود سریعالقلم" استاد دانشگاه شهید بهشتی در گفتگوی مشروح با گروه دین و اندیشه خبرگزاری مهر به بررسی سبک زندگی معطوف به توسعه یافتگی پرداخت و سبک کنونی زندگی ایرانی را نقادی و راهکارهای پیشنهادی خود برای اصلاح آن را مطرح ساخت. در زیر مهمترین نکات این گفتگو آورده شده است:
1- در نظر داشته باشید که ما به سبک زندگی هیچ ملتی اصالتاً نمی توانیم ایراد بگیریم چون سبک زندگی نتیجه انباشت تجربیات تاریخی یک ملت است.
اما می توانیم معیارهایی را مشخص کنیم و از آن زاویه آسیب شناسی کنیم. در اینجا قصد دارم آسیب شناسی سبک زندگی ایرانی را بر اساس خود فرهنگ ایرانی و فرهنگ دینی مورد خطاب قرار دهم.
2- مادیات و خودخواهی کانونهای سبک زندگی ما شده است.
میانگین ایرانی خیلی دنیا دوست است. علاقه عمیقی به دنیا و مال دنیا دارد ولی هنرمندانه و با ادا و ظاهرسازی آنرا استتار میکند. از این دنیا هم، پول، لوازم زندگی، نمایش خانه، ویلا و اتومبیل به دیگران سهم مهمی از دنیادوستی ایرانی دارد. در مقایسه، یک دانمارکی برای نقاشی، موزه، هنر، کتاب، آخرین رمانها، کنسرت، تئاتر، دوستان فرهنگی، کشف کشورها و فرهنگهای دیگر، جا باز میکند. در سبد کالاهای میانگین ایرانی، این موارد تقریباً تعطیل است. کافی است صورت آرام و خوشرنگ یک شهروند معمولی ترکیه را با یک ایرانی مضطرب و همیشه در حال پول جمع کردن مقایسه کنید.
3- ظاهر و باطن میانگین ایرانی بالای 50 درصد شکاف دارد.
این یک پارادوکس است چرا که در جامعهای زندگی می کنیم که مباحث دینی و اخلاقی در آن سهم مهمی از تبلیغات و آموزش را دارد. یعنی یک مداری در ذهن میانگین ایرانی هست که ارتباط بسیار محدودی با عمل فرد ایرانی دارد. نکته دوم این است که بخشی از فرهنگ ما تکرار آموزههای اخلاقی و دینی است. یعنی شما اگر در طول یک روز هزار نفر ایرانی را نمونه انتخاب کنید مشاهده خواهید کرد که آنها خیلی تذکر می دهند و نکات اخلاقی را مورد اشاره قرار میدهند و واژگان دینی، معنوی و اخلاقی زیادی را به کار می برند. واژگانی مانند انسانیت، خدا، پیغمبر، پاکی، وجدان، محبت، صداقت، شرافت، راستگویی و وظیفه دائماً مورد استفاده ماست، اما پرسش اینجاست که انعکاس این واژهها در زندگی و عمل ما چیست؟
4- انعکاس اخلاق و معنویت و انسانیت در زندگی و عمل ما بسیار محدود است.
تحقیقاً هیچ ملتی در دنیا به اندازه ایرانیها از اخلاق و معنویت و انسانیت صحبت نمیکنند، اما انعکاس این در زندگی و عمل ما بسیار محدود است. این اولین نقدی است که به زندگی ایرانی وارد است که چرا اینقدر ظاهر اخلاقی و معنوی دارد، ولی باطن مادی.
5- خوشبختی را با راحتی اشتباه گرفتهایم.
به نظر میرسد بسیاری از ما، خوشبختی را با راحتی اشتباه گرفتهایم و فکر می کنیم تجملات یعنی ایدهآلهای زندگی. بسیاری از ما، هدفی بالاتر از تأمین غرایز اولیه نداریم. خلق کنیم؛ تولید کنیم؛ کار به جا ماندنی انجام دهیم؛ چنین افرادی در اقلیت محض هستند. یک دلیل مهم علاقه ما به دارایی و مادیات برای نمایش به دیگران و فخرفروشی است. در کشوری مثل ترکیه و مالزی دیده می شود که بخش مهمی از رسیدن به ثروت برای این است که افراد هدفی در زندگی دارند و میخواهند کالایی را خلق و خط تولیدی را راهاندازی کنند و می خواهند چه به صورت محلی و چه بین المللی رقابت کنند و به طور خلاصه می خواهند کار مفیدی انجام دهند. یعنی فضای جامعه برای تولید ثروت و پول و برای یک نوع خلاقیت و نوآوری و افزایش ثروت ملی است.
6- میانگین ایرانی فردی کوتاه مدت است.
سبک زندگی ایرانی تا زمانی که تلقی منطقی از پول و امکانات پیدا نکند اصلاح نمیشود. بخشی از این مسأله به این برمیگردد که ما میترسیم و زندگی را کوتاه مدت می بینیم و عموماً در یک قرن و نیم گذشته در فضاهای بی ثباتی زندگی کردهایم. لذا افراد به دنبال این هستند که نهایت بهرهبرداری را در زمانهای کوتاه انجام دهند و حرصی که برای سریع به دست آوردن پول دارند فروبنشانند. البته این مسایل ریشههای طبقاتی هم دارد. فردی را میشناسم که سال 1370 راننده تاکسی بوده و هم اکنون با رانت، زد و بند و اجحاف به حقوق دیگران به ثروت دهها میلیاردی رسیده است. او را تشویق کردم به حج برود و آسیا، آفریقا و اروپا را کشف کند. جواب داد که دو کارخانه باید راهاندازی کند شاید در هفتاد سالگی فرصت این کارها فراهم شود. کسی که قبلاً در فقر و محرومیت زندگی کرده الان از فرایند ناسالم پول درآوردن در این جامعه به وجد آمده و معنای دیگری برای زندگی قایل نیست. کتاب خواندن و به موزه رفتن برای او مسخره است. رشد قوای فکری و معنوی برای او وقت تلف کردن است.
7- سهم خوشگذرانی و تفریح در زندگی ایرانی در مقایسه با اروپاییها بالاست.
نقد سوم بر سبک زندگی ایرانی این است که در مقایسه با ملتهای دیگر سهم تفریح و خوشگذارانی و دور هم جمع شدنهای متعدد و طولانی بسیار بالاست. همه ملتها دنبال خوشگذرانی و تفریح هستند اما سهم خوشگذرانی و تفریح در زندگی ایرانی افراطی است. اخلاق، معنویت و حرفهای دلچسب به عنوان پوششی است بر آنچه ما در باطن انجام می دهیم. باید توجه داشت که سرنوشت هر ملتی با روحیه اکثریت آن ملت رقم می خورد. یکبار یک فرد ثروتمند هلندی را ملاقات کردم که عمده درآمد خود را صرف امور خیریه میکرد. وی در یک آپارتمان نسبتاً متوسطی زندگی می کرد و معتقد بود از این فرصتی که در اختیار دارد و از این امکاناتی که به دست آورده باید کار مفید اجتماعی انجام بدهد.
8- سبک زندگی ما به شدت خودمحور است.
نقد چهارم اینکه سبک زندگی ما به شدت خودمحور است. ما بیشتر به دنبال حریم فردی خود هستیم و به آن حریم بیشتر توجه داریم. زیرا اگر کسی اجتماعی فکر کند بسیاری از کارها را انجام نمیدهد. اگر من اجتماعی فکر کنم هیچ وقت از اتومبیل آشغال به بیرون نمی اندازم؛ اگر من اجتماعی فکر کنم هیچ وقت اتومبیل خود را دوبله پارک نمی کنم؛ اگر من اجتماعی فکر کنم هیچ وقت زمینههای آزار و اذیت همسایگان خود را فراهم نمیکنم.
9- به گونهای تربیت می شویم که نگاهمان اجتماعی نیست.
به طور کلی ما به گونهای در خانواده، مدرسه و جامعه تربیت می شویم که نگاهمان نگاه اجتماعی نیست؛ نگاهمان نگاه عمومی نیست. ما ایرانی ها یک ظاهری داریم و یک باطنی. این در حالی است که فرد ژاپنی و آلمانی و ترکیهای یک کاراکتر و شخصیت بیشتر ندارد. اما ما به عنوان یک ایرانی یک ظاهری داریم که خود را موجه معرفی می کنیم و حرفهای بسیار زیبایی می زنیم و از قضا بخش مهمی از حرفهای ما نیز اخلاقی و معنوی و در مذمت دنیا است اما سبک زندگی ما به شدت خودمحور و مادی است و به دنبال جمعآوری پول و حفاظت از حریمهای فردی خود هستیم
10- هنوز کشور و جامعه به معنای علمی کلمه نداریم.
در این جغرافیایی که ما زندگی می کنیم هنوز دو مفهوم در میان ما شکل نگرفته است. یکی اینکه ما هنوز کشور نداریم و دیگر اینکه ما هنوز جامعه نداریم. ما عدهای هستیم که با سنن و خلقیات مشترک در جغرافیایی زندگی میکنیم. در علم جامعه شناسی، جامعه اینگونه تعریف می شود که عدهای در آن دارای اهداف مشترک و جهتگیری مشترک هستند. ما هنوز به آن مرحله نرسیدهایم. شاید یک دلیل این باشد که ما امپراتوری بوده ایم. بر این اساس معتقد هستم که ما هنوز کشور- ملت نشدهایم. البته ملت هستیم؛ ما ایرانی هستیم و با زبان فارسی صحبت می کنیم و دارای ادبیات غنی و تاریخ کهن و سرزمین گسترده هستیم. اینها همه شاخصهای یک ملت است. اما ما کشور- ملت نیستیم؛ چینیها هستند، اما ما هنوز نیستیم؛ ژاپنیها هستند و ما نیستیم. اگر ما کشور بودیم و جامعه داشتیم، حتماً کسی از بیتالمال اختلاس نمیکرد و راضی نمیشد از طریق تلفن، رانت و ارتباطات به ثروت برسد چون تعهد و وفاداری به کشور داشت و از مردم خجالت می کشید. آیا یک آلمانی این کار را می کند؟ قبل از اینکه از قانون بترسد به احترام کشور و هموطنانش این کار را نمیکند.
11- پرسش این است که آیا مجموعه فعالیتهایی که ما ایرانیها انجام می دهیم تبدیل به سرمایه اجتماعی، ثروت ملی و پرستیژ جهانی می شود یا نه؟ آن موقع می توانیم بگوییم سبک زندگی کارآمدی داریم و نتیجه داده است و توانسته این متغیرها را به صورت کمی و کیفی افزایش بدهد. هر کدام از ما می تواند بر اساس وجدان خود به اینها پاسخ بدهد.
12- رانت باعث به هم ریختگی طبقاتی و اجتماعی در جامعه شده است.
بر خلاف کشورهای صنعتی و یا ملتهایی چون ترکیه و مالزی و یا حتی ملتهای منطقه حاشیه خلیجفارس که بسیار مدنی شدهاند، ما در جامعهای زندگی می کنیم که آنهایی که بر اساس رانت، ارتباطات و تلفن صاحب امکانات و پول شدهاند از مدنیت بسیار پایینتری برخوردارند. اصطلاحاً در فرهنگ ما به این افراد "تازه به دوران رسیدهها" گفته می شود. این پدیده نشان از "به همریختگی طبقاتی" در جامعه ماست. در سالهای گذشته شاهد هستیم که یک دفعه در جامعه ما طبقهای به وجود آمد که عمدتاً از طریق رانت صاحب ثروت شدند. البته این یک پشتوانه علمی هم دارد. هر فردی در هر سمت و جایگاهی که قرار دارد اگر یک دفعه حالت جهشی پیدا کند حتماً نوعی نارسایی رفتاری در او پدیدار میشود. برای نمونه آیا می توانیم تصور کنیم که یک طلبه 15 ساله مرجع تقلید بشود! چرا در دانشگاه عنوان می شود که حداقل باید 20 سال بگذرد تا فردی استاد تمام بشود می شد به همه در همان سال اول استاد تمامی اعطا کرد! اخذ این عناوین و درجات مرحله به مرحله است. من از معتقدان جدی به تولید ثروت فردی و ملی هستم اما با فکر، زحمت و رقابت. ما در گذشته از اینگونه افراد داشتهایم و هنوز هم اقلیتی با کار و زحمت، فعالیت خصوصی میکنند اما افراد فراوانی هم در دستگاههای اجرایی داریم که با ارتباطات، بیتالمال را بلعیدهاند و به واسطه رسانههای فلج و عملکرد ناچیز نهادهای نظارتی، موفق هم بودهاند. نقدینگی کشور در سال 1384، 69000 میلیارد تومان بود که هم اکنون به 410000 میلیارد تومان رسیده و در همین مدت، درآمد نفت کشور، 65 درصد درآمد کل نفت از زمان مظفرالدین شاه (108 سال پیش) تاکنون بوده است. آیا این امکانات کم نظیر به ارتقاء استاندارد زندگی میانگین ایرانی، عزت ملی، ساختار عمرانی و جایگاه ویژه در منطقه تبدیل شده است؟ به همین دلیل باید این اصل مقدس سیاسی و اقتصادی را که تجربه چند صد ساله بشری هست از طلا گرفت که حکمرانان یک کشور باید از طبقه متوسط باشند.
با تشکر از آقای مالکی